پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

روزهایی هست که قلبم مثل یک کودک، شاد و سبک بال میشه جوری که دنیا به چشمام اونقدر زیبا و دوست

داشتنی میشه که فکر میکنم شاید دارم خواب می بینم ، خوابی که خیلی واقعی به نظر میاد و گاهی

قلبم اونقدر سنگین و کند می زنه انگار تمام غمهای دنیا رو گذاشتن روی دوشش و اون مثل یک حلزون

که صدف سنگینی و حمل میکنه به کندی راه میره. اونقدر سنگین و اونقدر کند که هر لحظه میگم ممکنه

بایسته و دیگه حرکت نکنه. امروز از اون روزاست که این حلزون خسته تر از همیشه اش شده و گاهی

با شاخکهاش می کوبه به قفسه سینه ام ،انگار به یک طبل تو خالی می کوبه جوری که ارتعاش این

کوبش همه جای بدنم پخش می شه و بدنمو به لرزه در میاره .

 بهش میگم آخه حلزون جان، باز چت شده که اینطوری جلب توجه میکنی! چی میخواهی بگی ؟

خب اگه حرفی داری یواشی بیا در گوشم بگو، چرا جار و جنجال راه می ندازی. جانم ، بفرمایید، سراپا گوشم.

 بعد حلزون جان یواشکی سرشو میاره بالا و بهم میگه ، اخه چرا اینقدر غصه رو جمع میکنی می ریزی روی من؟

اونقدر غصهات تلنبار شده که نمیزاره راه برم

 گفتم ، خب دست من نیست ، یکی از شاخکهاش و که چشمش روشه و زد پشت پرده گوشم ، دردم گرفت .

گفتم، آخ ، چرا میزنی؟  

گفت ،دیدی چقدر درد داشت، این غصه های تو هم که انداختی روم برای من یه همچین دردی داره .

 گفتم، حلزون جون؟ قربونت برم؟

گفت : حرفتو بزن .

 گفتم ، اینا که غصه نیستن .

گفت، پس چی ان؟

گفتم ، راستش نمی دونم چی هستن. فقط می دونم اونقدر توی مغزم جا اشغال کرده بودند که مجبور شدم

بزارمشون پیش تو .

 گفت ،خب جای منو تنگ کردن نمی زارن حرکت کنم . برشون دار.

گفتم ،خب نمی تونم باید یکی باشه و کمکم کنه اینا رو بردارم .

 گفت، یعنی چی یکی باید باشه! مگه خودت نمی تونی برشون داری؟ !!!

گفتم، نوووچ ، شاخک چشمی متعجبشو گرفت جلوی چشمم احساس کردم خنده اش گرفته.

گفت، کی باید باشه؟؟

گفتم ، اون یه نفری که باید باشه و نیست...

گفت ، بازم فاز فلسفی گرفتی که ،

گفتم ،گاهی بودن و نبودن یه نفر دل ادمو به درد میاره ، چون بودنش با نبودنش فرقی نداره .

وقتی هست ، انگار نیست و وقتی هم که نیست ؛ نیست .

گفت، پس بودن و نبودن رو آوردی پیشم؟

گفتم، آره ،میشه فعلا پیشت باشه؟

هیچی نگفت و شاخک چشمیشو جمع کرد

یواشکی گفت، اگه نیاد و بودن و نبودنش و ببره چه کار میکنی ؟

گفتم، اونوقت تو کمکم کن که جمعشون کنم و دور بریزمشون . باشه؟

گفت ، باشه .


برچسب‌ها: قلب حلزون بودن طبل غصه شاخک
[ سه شنبه 29 مهر 1399 ] [ ] [ پری ها ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 155
بازدید کل : 8045
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1